جدول جو
جدول جو

معنی غوطه دادن - جستجوی لغت در جدول جو

غوطه دادن
(دَ مَ دَ)
فروکردن در آب و غرق کردن. (ناظم الاطباء). فروبردن در آب. غوطه ور کردن. غوته دادن. قمس. اقماس. غت ّ. (منتهی الارب). رجوع به غوطه و غوته شود:
طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
ابوالفرج رونی.
او (شیر) را در آب غوطه داد. (کلیله و دمنه).
آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
مولوی.
تا گریبان غرق آتش بودم از اندیشۀ دوست
غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام.
طالب آملی.
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطۀ تبریز را.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا
غوطه دادن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
تصویری از غوطه دادن
تصویر غوطه دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غصه دادن
تصویر غصه دادن
کسی را اندوهگین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره دادن
تصویر غره دادن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچه دادن
تصویر کوچه دادن
کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ لَ کَ /کِ دَ)
پدید آمدن شوره (جسم نمک مانند) در روی جسمی. شوره پس دادن جسمی:
سختیان را گرچه یک من پی دهی شوره دهد
ز اندکی چربو پدید آید بساعت در قصب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ کَ دَ)
گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. (آنندراج). به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. (ناظم الاطباء). راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. (فرهنگ فارسی معین). به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راهی نسبتاً وسیع برای گذشتن بزرگی یا چیزی بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه باز کردن از میان جمعیت برای اینکه کسی یا شخص عالی مقامی بگذرد. در صورتی این عمل کوچه دادن نامیده می شود که مردم به اختیار خویش روند و راه بازکنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) :
چرخ از جان شنود نالۀ جانکاه مرا
زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند
به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است.
طالب آملی (از آنندراج).
در این بساط من آن بحر پر شر و شورم
که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ جُ تَ)
بلعیدن. قورت دادن. رجوع به قورت دادن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ)
تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مزاده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن. آذوقه دادن:
ماه به ماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشۀ شبگیر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
فروشدن در آب. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوطه خوردن. غوته خوردن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود:
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.
سعدی (از آنندراج).
بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.
طالب آملی (از آنندراج).
چشم پرآبلۀ ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.
صائب تبریزی (از آنندراج).
شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) :
میلاومنی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان.
رودکی.
بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر
سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران.
عسجدی.
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ تَ)
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غلّه شود:
فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل
ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله.
عسجدی.
- غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن:
صحبت چو غله نمیدهد باز
جان در غله دان خلوت انداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
غمگین کردن. رجوع به غصه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن:
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.
- غلط دادن آواز، تحریر صوت. ترجیع. در گلو گردانیدن آواز
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ شَ دَ)
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) :
پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد
دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟
کمال اسماعیل (از آنندراج).
آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست
شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد.
اثیر اومانی.
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک.
(بوستان).
یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن.
(گلستان).
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم.
سعدی.
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش.
سعدی.
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چاش دادن، سلاک پرداختن، بهره دادن دادن گندم و جو و ارزن و مانند آن، کرایه خانه و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن، غله باز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصه دادن
تصویر غصه دادن
اندا کاندن اندوهگین کردن اندوه دادن ایجاد اندوه کردن غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ دادن رنگ بخشیدن: روزی چو تازه دخترکی باشد رخساره گونه داده بغنجاره ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
راه دادن بکسی تا وارد شود یا بگذرد: چرخ از جان شنود ناله جانکاه مرا زلف شب کوچه دهد آه سحر گاه مرا. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورت دادن
تصویر غورت دادن
ژوتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجه دادن
تصویر توجه دادن
منیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه دادن
تصویر بوسه دادن
بوسیدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیرنگ زدن، فریب دادن، گول زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن
متضاد: بوسه گرفتن، گازگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین
بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن.
اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب